برای اون برای سین -م

ساخت وبلاگ
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

برای اون برای سین -م...
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 13:25

دلم میخواد یه دل سیر کنار بخاری بخوابم ، دلم میخواد به هیچ‌چیزی فکر نکنم ، دلم میخواد هیچ دغدغه‌ای وجود نداشته باشه ، من آدمش نیستم ؛ آدمه دلشوره‌ها و استرس‌های مداوم نیستم ، آدمه با وجود اینها ادامه بده نیستم. اصولا چیز خاصی نیستم ولی درهم آمیخته و سردرگمم درست مثل یه کلاف کاموا ؛ یه کلاف در هم گره خورده. درسته ، کلاف کاموا مثال خوبیه. در هر برهه از زندگی باید انتظار چیزی رو بکشم. از انتظار متنفرم ولی خب چاره چیه؟ کاش اندکی بزرگ بشم. کاش واقعا. این دنیای مابین کودکی و بزرگسالی چیز چرتیه. من این وسط نه کودکم و نه بزرگسال ، وسط بودن مزخرفه. اهنگ پس زمینه‌ای که در حال حاضر موقع نوشتن این متن داره پخش میشه اینه:   hold the door - game of thrones* برای اون برای سین -م...ادامه مطلب
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1402 ساعت: 12:45

دوست دارم پاییز بیاد ، با همون حال و هوای قشنگش ، دیدن برگ های زرد و نارنجی منو آروم میکنه ولی‌ فعلا از پاییز‌ چیزی ندیدم جز رفت و آمد روزهای مهرماه.. دلم یه پاییز خفن میخواد :) تو شهر شما پاییز اومده؟

برای اون برای سین -م...
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 17:18

بهم گفتی:« بدم میاد حرف نزدن رو  به حرف زدن ترجیح میدی ، بدم میاد وقتی میگی حرف بزنم که چی بشه؟ خب که چی؟ خسته ام از صحبت کردن ؛ حس میکنم فایده نداره» بهت گفتم:« خب که چی واقعا؟! حرف بزنم چی میشه؟» سرت رو بین دو دستت گرفتی و زیر لب زمزمه کردی :« احمقی .. احمقی دیگه..» لبخند زدم و دیگه ادامه ندادم. راستش دارم یاد میگیرم کارهایی رو انجام بدم که دوسشون ندارم چون تا الان دوست داشتن ها راه به جایی نداشتن ؛ بریم ببینیم دوست نداشتنی های این دنیا که گاها مفیدن ما رو به کجا میبرن. برای اون برای سین -م...ادامه مطلب
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 20 شهريور 1402 ساعت: 15:34

دوست دارم قد یه دنیا فحش بدم ولی کارساز نیست . از چیزی که کارساز نباشه خوشم نمیاد. از کسی که دیگه دلیلی برای ماندن نداره خوشم نمیاد. از آدمی که فکر کردن بهش مایه عداب باشه خوشم نمیاد . گور بابای دنیا و آدما های بی ارزش!

برای اون برای سین -م...
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 42 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 0:50

به خودم میام میبینم دارم راجع‌به تو رویاپردازی میکنم، به خودم میام میبینم سرم از شدت و انبوه فکر درد میگیره ، سنگین میشه ، انگار از همه جهت داره به سرم فشار وارد میشه. میدونی دست خودم نیست. میبینیم دارم‌ رویا میسازم راجع‌به آینده ، راجع‌به تو و بعدش یادآوری جمله هایی که بهم گفتی‌ یهو انگار عین یه پتک میزنه تمام بلور و چینی های قشنگ رویا رو‌ خرد میکنه. جالب اینجاست این روند همش تکرار میشه و این چرخه عبث انگار پایان ناپذیره.. قلبم دنبال بهونه های ریز و درشت میره ولی حرف ها ، کلمات تو مثل یه حقیقت ِ روشن بودن ، مثل روشنایی روز ، مثل تیزی چاقو . اما بین اینهمه رویا و فکر‌ و خیال یه چیزی رو واقعی میگم ، یه چیزی رو واقعی بخونید و‌ برداشت‌ کنید ؛ امیدوارم به طور کامل تمام حسی که بهت داشتم ناپدید بشه ، امیدوارم اون حس‌ محو بشه ، کمرنگ بشه ، اینقدر کمرنگ که شفاف بشه ، امیدوارم حسم به تو تبدیل بشه به حس‌ تو به من. آره این آخری دعای خوبیه ، امیدوارم این اتفاق رخ بده .. ° کامنت ها رو سر یه فرصت مناسب جواب میدم ،به بزرگواری خودتون عذر تقصیر من رو ببخشید .. برای اون برای سین -م...ادامه مطلب
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 13:30

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

برای اون برای سین -م...
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 2:37

دیروز تمام جرئت عمرم رو‌ جمع کردم و اومدم بهت اعتراف کردم که برای سالهای طولانی بهت علاقه داشتم و تو در کمال ادب و احترام و‌ وقار و متانت من رو‌ رد کردی ؛ بهتره بگم وجود علاقه متقابل رو‌ رد کردی. اینقدر خوب صحبت کردی‌ اینقدر خوب جوابم رو‌ دادی که من دوباره عاشقت شدم. عاشق شخصیتت ، عاشق نحوه‌ی صحبت کردنت ، طوری‌که برات مهم بود من ناراحت نشم ، جوری‌ که دوست نداشتی خاطرات کودکی مون لکه دار بشه ، هیچ‌ وقت فکر نمی‌کردم همچین آدمی باشی. چقدر دلم شکست که تو هم مثل من شکست عشقی خوردی.‌ چقدر ناراحت شدم .‌‌بیشتر برای خودم ..‌‌‌چون تمام تصوراتم نابود شد.. و‌ بعدش بیشتر برای تو.. برای تو‌ که از اون رنج این‌چنین با وقار‌‌ و خوب‌ بیرون‌ اومدی. دوست داشتم جای دختری باشم که تو رو‌ رد کرده. حتی با وجود اینکه دلت رو شکسته بازم دوست داشتم جای اون دختر باشم. میدونی‌چرا؟ چون اون برمیگرده ، چند وقت دیگه وقتی تو‌ رو‌ موفق‌ ببینه برمیگرده. آدم ها همینن. همیشه اینجوری بودن ، امیدوارم اگر لیاقتت رو‌ داره برگرده.‌ دیشب که داشتم برات آرزو میکردم طرف‌ مقابلت یه روزی شجاعتش رو‌ جمع کنه و‌ برگرده ؛ حس‌کردم‌ یه تیکه‌ی‌ خیلی خیلی بزرگ از قلبم رو دارم زنده زنده با این حرف‌ دفن‌ میکنم.. داشتم فکر میکردم اگر بهت نمی‌گفتم تا سالها با این‌ فکر که تو‌ هم منو‌ دوست داری سر‌ میکردم.‌ به نظرت این‌بهتر نبود؟ تا اینکه بفهمم منو‌ دوست نداری؟ میدونی من‌مطمئن بودم یعنی ۹۹/۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹ ‌‌‌درصد مطمئن بودم‌که‌جواب تو‌ منفیه ولی..‌‌‌ولی ته قلبم.. آخ آخ آخ .. ته قلبم دوست داشتم جوابت مثبت باشه ، دوست داشتم علاقه‌م متقابل باشه. آخ که چه کردی با من.. آخ که نمیدونم هزاران هزار تکه‌ی شکسته شده‌ی قلبم رو‌ چی‌کار کنم. آخ..‌آخ..آخ. برای اون برای سین -م...ادامه مطلب
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 58 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1402 ساعت: 19:51

• نباید اون حرف رو میزدم ، حالا که دارم بهش فکر میکنم میبینم درست نیست ، بعد از صحبت کردن با یکی از دوستان - از بچه های بیان «وبلاگی» - متوجه شدم که درست نیست. میدونی شاید اون دختر واقعا تو رو دوست نداشته ، مثل تو که منو دوست نداشتی ، شاید ترسیده و فکر کرده قراره تو یه رابطه فیک باشه ، شاید فکر کرده به درد هم نمیخورین ، شاید اصلا یه نفر دیگه رو دوست داره ، شاید در طول زمان نظرش اصلا تغییر نکنه و شایدم واقعا تغییر کنه ، شاید ممکنه هزاران هزار دلیل دیگه‌  وجود داشته باشه که ما بی خبر باشیم. تهش میشه اینکه کسی خبر نداره جز خدا و خود هر کدوم از ما ، به قول اخوان ثالث « هر که خود داند و خدای دلش /که چه دردیست در کجای دلش » • راستش تونستم یکم کنار بیام ، حسم تغییری نکرده ولی سازگاریم یکم بهتر شده ، یه کوچولو. و یه بخش خیلی زیادی ازش رو ممنون تو هستم دوست وبلاگی :) اسمت رو ذکر نکردم چون فکر کردم حریم خصوصی ت مهمه و شاید دوست نداشتی باشی :) • دارم کتابی که روز دوشنبه امتحان دارم رو‌ میخونم ، یه جایی رسیدم به یه جمله که ذهنم رو خیلی مشغول کرد:« شانس بقای جاندارانی که قدرت سازش بهتری دارند ، بالاتر بوده و این جانداران به عنوان والدین نسل بعدی انتخاب میشوند.» اینکه سازش خیلی مهمه ، این مسئله چه بین موجودات چه بین انسان اهمیت زیادی داره ، کسی که بتونه سازش کنه با محیطش با اتفاقات ؛ از نظرم برد کرده. یعنی فهم سازگار بودن و پذیرفتنش و قبولش و به عمل رسوندش عین خود تکامله. جالبه ، این رشته برام هیجان انگیزه و گاها لذت میبرم از چیزهایی که کشف میکنم ؛ در صورتی که قبلا اینجوری نبودم ، در رشته قبلیم. برای اون برای سین -م...ادامه مطلب
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 61 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1402 ساعت: 19:51

حس اون دختر بچه‌ی سه -چهار ساله‌ای رو‌ دارم که کل سال رو برای عروسکی که یه بار تو جمعه بازار دیده بوده گریه کرده ، کلی وعده و وعید به خودش داده که یه روزی میتونه اونو داشته باشه ، کلی صبر‌ کرد ، بهار اومد ، تابستون رفت ، پاییز شد و در آخر زمستونم تمام شد. چند سال بعد ،‌ بهتره بگم چندین سال بعد یه روزی تو‌ همون جمعه باز یه عروسک دید‌ که شبیه اون بود ، رفت نزدیک ، نزدیک تر .. نگاهش کرد ، تمام خاطراتش رو‌ به یاد آورد ، خواست عروسک رو با خودش بیاره ، دید .. دید نمیشه. یه دختر بچه کوچولو‌ چند قدم اون‌ طرف تر خیره شده به عروسک ،‌ به چشم‌های عروسک نگاه کرد ؛ عروسک به دختر بچه زل زده بود. خودش رو‌ به یاد آورد ، سالهای انتظار و‌ چشم های برق زده خودش رو‌ موقع دیدن عروسک به یاد آورد . فکر کرد دید دیگه اون شور و شوق بچگی‌ش نمونده ، دید عروسک پیشش دلگیر میشه ، دید نمیشه ، نشست همونجا گریه کرد ؛ گریه کرد و گریه کرد‌ بعدش به عروسک گفت:« تو سالهای طولانی در خاطراتم بودی ، هر بار تصور اینکه تو‌ جمعه بازار ببینمت منو‌ به‌ وجد میاورد ، هر بار به این‌ فکر میکردم که دفعه بعدی که ببینمت آیا سهم من میشی ؟ حالا اما چرا رمقی برام نمونده؟ چرا از اون همه علاقه و‌ انتظار فقط قد یه عالم غبار و‌ مه سنگین غم‌ مونده؟ داشتنت دیگه منو‌ خوشحال نمیکنه و جای نداشتنت همیشه درد میکنه.» رو به عروسک کرد و ادامه داد :« من تو رو تو یه زمان اشتباه پیدا کردم ، زمانی که دیگه درست نیست ، مکانی که دیگه درست نیست و دلیلی که دیگه قابل قبول نیست.» عروسک‌ رو‌ به طرف‌ دخترک گرفت و گفت سهم‌ من نبوده ، این عروسک منتظر تو بوده ، دو دل نباش و‌ برو ، عروسک رو بردار و برو .  حس اون دختر رو دارم ، حس‌ میکنم هر چند زخم ها خوب‌ میش برای اون برای سین -م...ادامه مطلب
ما را در سایت برای اون برای سین -م دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1rahenaf بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1402 ساعت: 19:51